عید غدیر
من برای عیدی شما یک بلوز و شلوار قرمز خریدم و شب عید من و خاله ها و مامان برزگ درب خانه خاله سارا شیر و شیرینی دادیم بابایی هم رفته بود حنابندان و من به خاطر سردی هوا و از ترس اینکه شما سرما نخوردید نرفتم .
روز بعد به عروسی رفتیم عصر به خاطر شما برگشتیم ولی شما خیلی ناآرام بودی برایت زاغ و اسپند انداختم ولی هنوز ناآرام بودی مجبور شدم برایت تخم مرغ بشکنم من که اولین بار بود تخم مرغ می شکستم بعد از نام بردن اسم چند نفر شکست.
و شما به خواب فرو رفتید .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی