آوا جانآوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ني ني زيباي ما

پارک

دیروز من و آوای مامان  به پارک رفتیم آوا جان داخل تاب نشست و دوست داشت از داخل سرسره سر بخورد و سعی می کرد خودش تنهایی از بالای سرسره بیاید پایین من  اولش کمکش کردم ولی بعد اجازه دادم تا به تنهایی سر بخورد به سمت پایین و مواظبش بودم . داخل حیاط خونمون دو تا پله است آوا  جان به کمک دیوار کنار پله ها از بارخواب به داخل حیاط می رود .و خیلی با غرور به پاهایش نگاه می کند .
5 مرداد 1393

دفاع از مامان

دیروز من و آوا منزل مامان جون بودیم من و مامان جون داشتیم با هم صحبت می کردیم مامان جون دستش به من گیر کرد  آوا جان فکر کرد مامان جون من را میزند شروع به گریه کردن کرد دوید تو بغل من و با دستهای کوچکش مامان جون را می زد . مامان جون بغلش کرد باز با گریه تو بغل من پرید الهی قربونش برم از دیروز تا حالا خیلی خوشحال و ذوق زده ام
22 تير 1393

دویدن

آوا خانم یک هفته ای است که شروع به دویدن کرده چند تا از دندانهایش هم نیش زده و بیرون  امده است
25 خرداد 1393

سفر به مشهد

روز چهارشنبه مورخ 93/3/14 ساعت  5 صبح به اتفاق خانواده عمه فاطمه شما برای دومین بار به مشهد رفتی. نهار را امامزاده طبس خوردیم و شام را داخل ماشین صرف کردیم ساعت 2شب مشهد بودیم ساعت 8 از خواب بیدار شدیم دوش گرفتیم و وضو گرفتیم اول رفتیم عکس انداختیم بعد به حر م رفتیم تا عصر حرم بودیم کمی خرید کردیم آمدیم هتل و ساعت 7 عصر از مشهد بیرون آمدیم . شب را داخل ماین خوابیدیم . نهار را اشکدز خوردیم و دو ساعتی استراحت کردیم و ابرکوه بستنی خوردیم و ساعت 9 شب رسیدیم .سونیتا شب را پیش ما گذراند . شب بعد چون بابایی نبود و روز سه شنبه 93/3/13به تهران رفته بود منزل مامان جون خوابیدیم و پاها و صورت شما را پشه خورده بود . دلت بدجوری برای باب...
17 خرداد 1393

یازده ماهگی

  جشن قدمت مبارک نازنینم عزیزم زیباترین ملودی عاشقانه ای که تا کنون شنیده ام صدای خنده های توست دختر نازنینم باز هم مرا به وجد آوردی  تو قدم برداشتی!!! الهی همیشه سالم و صالح باشی همه هستی من انشااله همیشه برای خوشبختی گام برداری   عسل مامان یک ماهی است که راه افتادی ولی زود می افتی روی زمین و راه رفتن رو دوست داری و موقع راه رفتن با تعجب به پاهای خوشگلت نگاه می کنی و ما از دیدن این صحنه لذت می بردیم در این روزها توانستی بطور کامل راه بری الهی قربون اون راه رفتنت بشم نازنینم من و بابا خیلی ذوق کردیم و تصمیم گرفتیم یه جشن قدم سه نفره در روز تولدت بگیریم.  گلکم دستهایت را به نشانه خداحافظی ت...
30 ارديبهشت 1393