آوا جانآوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ني ني زيباي ما

یکسال و نیمگی

یکسال و نیمه شدی ماه من امروز هشت آذر  یکسال و نیمه شدی و در واقع یکسال و نیم بعلاوه نه ماهه که من و بابا جونی از وجود نازنین تو در دنیای خودمون سرمستیم و خدا رو برای این هدیه گرانبها بی اندازه شاکر عزیز دلم خیلی بزرگ ، عاقل ، فهیم ، مهربون و و و ... شدی. از مدتها قبل تقریبا بیشتر حرفهایی رو که بهت میگیم رو می فهمی و تازه خیلی وقتها به مامانی کمک می کنی. يکسال و نیمگی . 18 ماهگی . چه زود رسید . چشم بهم زدنی 18 سالگی میاد و یه دختر بزرگ شدی . جوجه کوچولوی شیرین زبون و خوش ادای من امروز یکسال و نیمه شدی .  فدای اون ماما گفتنت بشم که تا از خواب بیدار میشی میگی مامي حتی وقتی که نصفه ش...
8 آذر 1393

سوراخ کردن گوش

روز سه شنبه 27 آبان 93 مصادف با یک و سال و پنج ماه و نوزده روزگی، آوا کوچولو در مطب دکتر سوسن رمضانیان به همراه من و خاله سارا گوشهای زیبایش را سوراخ نمود .
8 آذر 1393

اسباب کشی

روز چهارشنبه مورخ 93/6/16 اسباب کشی داشتیم خانه جدید پله دارد و شما که عاشق پله هستی سریع از پله ها می روی بالا من برای اینکه نیفتی هول می شوم می گم برو داخل اتاق خودت و توسریع می روی داخل اتاقت شب اول که آمدیم شما به خاطر باد پنکه سرما خوردی و تب هم داشتی و من درحین چیدن وسایل کار پرستاری از شما هم انجام می دهم
22 شهريور 1393

یکسال و سه ماهگی

امروز 93/6/8 آوا گل مامان یکسال و سه ماهه شده دو و سه شبی است که دختر مهربونم تب دارد از استرس اصلا نخوابیدم 8 تا دندان دارد و دو تا از دندانهای قسمت بالا ی آوا خانم نیش زده فکر کنم تبش هم به خاطر دندانهایش است . قد : 81 سانتی متر وزن : 10/100 گرم دورسر : 47 سانتی متر
8 شهريور 1393

پارک

دیروز من و آوای مامان  به پارک رفتیم آوا جان داخل تاب نشست و دوست داشت از داخل سرسره سر بخورد و سعی می کرد خودش تنهایی از بالای سرسره بیاید پایین من  اولش کمکش کردم ولی بعد اجازه دادم تا به تنهایی سر بخورد به سمت پایین و مواظبش بودم . داخل حیاط خونمون دو تا پله است آوا  جان به کمک دیوار کنار پله ها از بارخواب به داخل حیاط می رود .و خیلی با غرور به پاهایش نگاه می کند .
5 مرداد 1393

دفاع از مامان

دیروز من و آوا منزل مامان جون بودیم من و مامان جون داشتیم با هم صحبت می کردیم مامان جون دستش به من گیر کرد  آوا جان فکر کرد مامان جون من را میزند شروع به گریه کردن کرد دوید تو بغل من و با دستهای کوچکش مامان جون را می زد . مامان جون بغلش کرد باز با گریه تو بغل من پرید الهی قربونش برم از دیروز تا حالا خیلی خوشحال و ذوق زده ام
22 تير 1393

دویدن

آوا خانم یک هفته ای است که شروع به دویدن کرده چند تا از دندانهایش هم نیش زده و بیرون  امده است
25 خرداد 1393

سفر به مشهد

روز چهارشنبه مورخ 93/3/14 ساعت  5 صبح به اتفاق خانواده عمه فاطمه شما برای دومین بار به مشهد رفتی. نهار را امامزاده طبس خوردیم و شام را داخل ماشین صرف کردیم ساعت 2شب مشهد بودیم ساعت 8 از خواب بیدار شدیم دوش گرفتیم و وضو گرفتیم اول رفتیم عکس انداختیم بعد به حر م رفتیم تا عصر حرم بودیم کمی خرید کردیم آمدیم هتل و ساعت 7 عصر از مشهد بیرون آمدیم . شب را داخل ماین خوابیدیم . نهار را اشکدز خوردیم و دو ساعتی استراحت کردیم و ابرکوه بستنی خوردیم و ساعت 9 شب رسیدیم .سونیتا شب را پیش ما گذراند . شب بعد چون بابایی نبود و روز سه شنبه 93/3/13به تهران رفته بود منزل مامان جون خوابیدیم و پاها و صورت شما را پشه خورده بود . دلت بدجوری برای باب...
17 خرداد 1393