یکسال و نیمگی
یکسال و نیمه شدی ماه من
امروز هشت آذر یکسال و نیمه شدی و در واقع یکسال و نیم بعلاوه نه ماهه که من و بابا جونی از وجود نازنین تو در دنیای خودمون سرمستیم و خدا رو برای این هدیه گرانبها بی اندازه شاکر
عزیز دلم خیلی بزرگ، عاقل، فهیم، مهربون و و و ... شدی. از مدتها قبل تقریبا بیشتر حرفهایی رو که بهت میگیم رو می فهمی و تازه خیلی وقتها به مامانی کمک می کنی.
يکسال و نیمگی . 18 ماهگی . چه زود رسید . چشم بهم زدنی 18 سالگی میاد و یه دختر بزرگ شدی .
جوجه کوچولوی شیرین زبون و خوش ادای من امروز یکسال و نیمه شدی .
فدای اون ماما گفتنت بشم که تا از خواب بیدار میشی میگی مامي حتی وقتی که نصفه شب از خواب بیدار میشی واسه شیر خوردن . بله دخترکم هنوز شبا واسه شیر بیدار میشی.
امروز روز نوبت واکسنت بود اما این واکسن رو تو روزای خاص میزنن و بایددوشنبه صبح اول وقت بریم .یعنی پس فرداما یه آوا ناز یکسال و نیمه واکسن زده داریم که مامانی و بابایی امیدوارن گلدخترشون اذیت نشه.
حساااااابی خوردنی شدی . ميرقصي و دل میبری از همه .
دایره کلماتت بیشتر و بیشتر میشن .
شیرین زبونی عسلی های آوا :
آبه = آب
عاله جون = خاله جون
عَِ مم = عمه
قمز = قرمز
ده ده = خواهر
باباجي - باباجلال - دايي جلال - بابا = بابا
مامان - مامي = مامان
بَه بــــــَـــــــه-نام نام = بازم غذا
بيا =بيا
رفت = رفت
جوجو = جوجه
آنا = آبنبات
جيزه = كباب
و...
اینارو یادم بود دخترکم.
عاشششق نانای و رقصیدن و موسیقی هستی .
جالبیش اینه که آهنگ های شاد و غمگين رو تشخیص میدی و سعی میکنی با آهنگ شاد برقصي .
فدات بشم دخترک باهوشم.
دوستت داریم آوا .