آوا جانآوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ني ني زيباي ما

تولد

1392/6/20 20:07
نویسنده : مامان و بابا
135 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر فرشته مهربان مامان

آوای عزیزم امروز ٢ماه و ٢٩ روزت می باشد و الان خانه خاله سارا هستی و من و فاطمه آمدیم کافی نت سایتت را تکمیل کنیم .

گلکم روز چهارشنبه  ٨ خرداد در اداره بودم که ساعت ٥/١١ کیسه آبم پاره شد و سریع خودم را به مطب رساندم آقاجون و مامان بزرگ و خاله و دایی مهرزاد هم نگران شده بودند و امده بودند درب مطب ، بعد از معاینه دکتر گفت سریع باید خودت را برسانی به بیمارستان .

آمدم خانه دوش گرفتم و وسایل مهم را جمع کردیم موقع حرکت تخت و کمدت هم رسید که عمه زینب  و شوهرش آمدند و قرار شد وسایلت را به داخل اتاقت ببرند.

ساعت ٥/١ با باباجون وخاله و مادربزرگ در بیمارستان اردیبهشت بودیم قرار بود دکتر ساعت ٧شب  من را عمل کند و من دردم از ساعت ٥/٣ شروع شد و ٤ساعت درد کشیدم فقط به خاطر تو و خدا خدا می کردم که سالم باشی.

ساعت ١٥/٧ به اتاق عمل رفتم و دکتر احمدپور دکترم بود و خانمی که قرار بود خون بند ناف را بگیرد آمده بود ومن ازدرد زیادی گفتم اول منرا بیهوش کنید بعد بقیه کارها را انجام دهید کسانی که در اتاق بودند به من خندیدند و گفتند خیلی زرنگی اول ما کارها را انجام می دهیم و بعد شمارا بیهوش می کنیم چون نباید بیوشی به بچه برسد  و در عرض سه دقیقه بعد از بیهوشی بچه باید به دنیا بیاید .

و شما ساعت ٤٥/٧ به دنیا آمدی ولی من بیهوش بودم و ساعت ١٥/١٠ با صدای پرستاری که به من می گفت چقدر می خوابی به هوش آمدم.

 

تو آمدی و با آمدنت به زندگی ما نشاط بخشیدی .

هم اتاقی ما نیز یک دختر به دنیا آورده بود و شب تا صبح همه ما بیدار بودیم یا شما سروصدا می کردی یا نی نی آنها .

من درد زیادی داشتم ساعت ٥صبح پرستار آمد و گفت باید راه بروی که خیلی دردناک بود.

فردا عصر ما به خانه خودمان آمدیم .

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)