آوا جانآوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

ني ني زيباي ما

سفر به مشهد

1392/8/27 14:40
نویسنده : مامان و بابا
283 بازدید
اشتراک گذاری

روز یکشنبه ٧/٧/٩٢ ساعت ٢:٤٥ بعداز ظهر من و تو و بابایی به اتفاق مادر بزرگ و پدر بزرگ و حاجی خدا کرم به قصد زیارت امام رضا از مرودشت حرکت کردیم . ساعت ٨شب یزد بودیم هتل گرفتیم رفتیم رستوران بناب شام خوردیم رستوران چیه که یک خانم چاق بود تو را دربغل گرفت که ما شام بخوریم من دو دل بودم که تورا بدهم خانمه گفت دوست دارم بغلش کنم وبابایی گفت اشکال ندارد .و تو مثل گنجشک در بغل او بودی .

ساعت ٥صبح از یزد حرکت کردیم صبحانه را داخل مسجدی کنار یزد صرف کردیم و حرکت کردیم .ناهار ظهر را بردسکن خوردیم نماز خواندیم و حرکت کردیم .ساعت ٦عصر مشهد بودم گلکم تو اولین بار بود که به مشهد می رفتی آخه می گویند هرکس برای اولین بار به حرم امام رضا برود حاجتش براورده می شود من دستت را برروی سینه ات گذاشتم و بعد از سلام برای خود و همه دعا کردی .

شب را داخل هتل پانیذ استراخت کردیم و فردا ١٠صبح به حرم امام رضا رفتیم حال عجیبی داشتم و از آقا خواستم هیچ ما خانواده سه نفره را از هم جدا نکند. من تو را به مادر سپردم ورفتم زیارت وقتی آمدم شما نبودید یکساعتی دنبالتون گشتم ولی پیداتون نکردم دلم برایت تنگ شد گفتم نکند گرسنه باشی زدم زیر گریه از امام رضا کمک خواستم بابایید را دیدم تماس گرفت به مادر و من شما را پیدا کردم تا نماز ظهر داخل حرم بودیم به هتل برگشتیم استراحت کردیم شب به بازار الماس شرق و وصال رفتیم .و برای شما یک تاپ سبز خارجی خریدیم .

روز چهارشنبه ده مهر به شاندیز رفتیم ناهار خوردیم ومن تصمیم گرفتم امروز از تو عکس بندازیم آمدیم هتل رفتیم آرایشگاه موهایت را تیفوسی«خروسی» زدیم بعد رفتیم عکاسی از شما عکس انداختیم دوباره به آرایشگاه رفتیم و موهایت را از ته زدیم به عکاسی رفتیم دوباره عکس انداختی .و یه عکس سه چهره از شما گرفتیم.و از آن طرف به حرم رفتیم داخل صحن زیارت نامه و نماز خواندیم رفتیم زیارت کردیم و از سقا خانه برای حمام شما آب برداشتیم و به هتل برگشتیم .

 

 

 

 

شب به آقای حاجی گفتم ساعت سه صبح می آیی برویم حرم قبول کرد مادر گفت من هم می آیم ولی بابایی به من اجازه نداد و گفت ممکنه آوا خانم بیدار شود ساعت 7صبح  آقای حاجی و پدر آمدند گفتند مادر نیامده اتاق شما ,گفتم من می روم دنبالش شما را شیر دادم و رفتم حرم و زیر زمین زا زیارت کردم دعا خواندم تماس گرفتم مادر آمده بود هتل من هم برگشتم .شما را حمام کردیم و ناهار را داخل رستوران قدس خوردیم .و به موجهای آبی رفتیم .

قردا صیح ساعت5صبح از امام رضا خداحافظی کردیم و 8:30 دقیقه شب مرودشت بودیم .که عمو محمدجواد که تازه از سربازی آمده بود به دیدنت آمد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)